اشعار
خیام,شعری در وصف خیام,شعری از خیام در وصف خدا,شعر خیام در وصف پدر,شعر
خیام در وصف خدا,اشعار خیام در وصف خدا,شعر های خیام در وصف خدا,شعر خیام
در وصف دوست,شعر خیام,شعر خیام نیشابوری,اشعار خیام نیشابوری,شعر خیام
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد خیام برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
شعری در وصف خیام
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دلتنگ
شعری از خیام در وصف خدا
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
شعر خیام در وصف پدر
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
شعر خیام در وصف خدا
افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند بجا تا نربایند دگر
اشعار خیام در وصف خدا
یک قطره آب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
شعر های خیام در وصف خدا
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
شعر خیام در وصف دوست
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
شعر خیام
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد
در آن قطره که راز دل دریا باشد
شعر خیام نیشابوری
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
اشعار خیام
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
شعری در وصف خیام
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
شعری از خیام در وصف خدا
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر ز استادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم.
شعر خیام در وصف پدر
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
چو برگ بنفشه کز زمین می روید
خالیست که بر رخ نگاری بوده است.
شعر خیام در وصف خدا
بنگر ز جهان، چه طَرْف بربستم؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم، هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم، هیچ.
اشعار خیام در وصف خدا
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهرِ سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش، نابوده شدیم.
شعر های خیام در وصف خدا
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفقگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من.
شعر خیام در وصف دوست
از من اثری ز سعی ساقی ماندست
وز زمزمه ی عطر اقاقی ماندست
وز باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی ماندست.
شعر خیام
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
شعر خیام نیشابوری
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
اشعار خیام
برخیـــــــز بُتا بیـــــــا ز بهـــــــر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گِل ما
شعری در وصف خیام
چون آمدنم به من نبود روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمیست درست
برخیز و میان ببند ای ساقی چُست*
کاندوه جهان به مِی فرو خواهم شست
شعری از خیام در وصف خدا
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد.
شعر خیام در وصف پدر
تو غره به آن مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
شعر خیام در وصف خدا
با سرو قدی تازه تر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
اشعار خیام در وصف خدا
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
شعر های خیام در وصف خدا
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
شعر خیام در وصف دوست
چون عهده نمی شود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
شعر خیام
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
شعر خیام نیشابوری
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
اشعار خیام
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
شعری در وصف خیام
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
شعری از خیام در وصف خدا
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
شعر خیام در وصف پدر
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
شعر خیام در وصف خدا
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
اشعار خیام در وصف خدا
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
شعر های خیام در وصف خدا
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
شعر خیام در وصف دوست
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
شعر خیام
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
شعر خیام نیشابوری
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
اشعار خیام
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نی نشان خواهد بود
شعری در وصف خیام
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست
شعری از خیام در وصف خدا
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست
شعر خیام در وصف پدر
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
شعر خیام در وصف خدا
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
اشعار خیام در وصف خدا
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
شعر های خیام در وصف خدا
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آنرا
شعر خیام در وصف دوست
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
شعر خیام
هر ذره که بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است
شعر خیام نیشابوری
بسیار بگشتیم به گرد در و دشت
اندر همه آفاق بگشتیم بگشت
کس را نشنیدیم که آمد زین راه
راهی که برفت ، راهرو باز نگشت
اشعار خیام
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
شعری در وصف خیام
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
شعری از خیام در وصف خدا
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است
شعر خیام در وصف پدر
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
شعر خیام در وصف خدا
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
اشعار خیام در وصف خدا
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست
شعر های خیام در وصف خدا
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی
چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
شعر خیام در وصف دوست
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
شعر خیام
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمیداند گفت
شعر خیام نیشابوری
ایدل چو زمانه میکند غمناکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
اشعار خیام
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
شعری در وصف خیام
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
شعری از خیام در وصف خدا
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
شعر خیام در وصف پدر
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
شعر خیام در وصف خدا
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
اشعار خیام در وصف خدا
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور بین
شعر های خیام در وصف خدا
دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
شعر خیام در وصف دوست
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
شعر خیام
هر ذره که بر روی زمینی بودهاست
خورشید رخی زهره جبینی بودهاست
گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بودهاست
شعر خیام نیشابوری
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن از کفر و دین، دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست
اشعار خیام
ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است
خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است
اشعار خیام